۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

ماجراي پسر همسايه

همسايه ما يه شهرستاني بود كه فارسي به زور حرف ميزد ولي يه پسر3ساله داشت كه مهد كودك ميرفت و فارسي بلد بود . خيلي وقت بود دلم ميخواست باهاش حال كنم. دوست داشتم با دهنش حال كنم. يه روز همسايه رفت خريد و به من گفت كه بچه اش رو نگه دارم . واي كور از خدا چي ميخواد؟ گفتم چشم اصلا نگران نباش. من مراقب بچه ات هستم . مادره رفت. من بچه رو آورده بودم خونه خودم . همه بيرون بودن و من تنها بودم . فوري رفتم تو فكر كه چه جوري اين بچه رو راضي كنم كه كسمو بليسه. بالاخره راهش رو پيدا كردم. گفتم بيا با هم بازي كنيم . چشمامونو ميبنديم و به يه چيزي ليس ميزنيم . هر كي فهميد چي ليسيده برنده است. بعد اول چشماي خودمو بستم و بهش گفتم خوراكيهايي رو كه روي ميزه دونه دونه كف دستش بريزه و روي دهنم امتحان كنه. اونم دونه دونه همه خوراكيهارو جلوي دهنم ميگرفت . من ميليسيدم و بهش ميگفتم چيه. بهش گفتم قانون بازي اينه كه موقع ليسيدن سر طرفو محكم بغل كني. اونم سرمو بغل ميكرد و خوراكي مياورد جلو. بعد ..... نوبت من شد. چشماشو بستم و جووووووووون معلومه كه چكار كردم. نشستم روي مبل و لنگامو باز كردم و به به ...... همه خوراكي هارو ميماليدم به كسم و سرش رو لاي رونم فشار ميدادم و اونم ميليسيد و جواب ميداد. واي از همه بهتر ماست بود. از روي كسم سر ميخورد و تا ميخواست بريزه پايين ميگفتم ريخت ريخت محكم بليس نريزه . اونم با اون زبون كوچولوش كسمو تند تند ليس ميزد كه نبازه. واااااااااي چه حالي كردم . از وسطهاي بازي ديگه آب كسم راه افتاده بود. فكر كنم همه چي مزه آب كس گرفته بود ولي بچه هه كه خر بود نميفهميد. من ميفهميدم و حال ميكردم .بعدش هم كه تو دهنش و رو زبون كوچولوش ارضاء شدم. فقط مونده بودم كه مامانه نفهمه كه خوشبختانه اگر هم بچه هه براش گفته مامانه حاليش نشده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر